شناسهٔ خبر: 54330 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

نجومیان: وظیفه‌ فلسفه ادبیات، تعریف ادبیات نیست/محمدامینی: لامارک به ذات ادبیات می پردازد

امیرعلی نجومیان می‌گوید: ده هدف است که از دید من فلسفه ادبیات را تعریف می‌کند و کتاب هم تا حد زیادی به این ده هدف می‌پردازد. لامارک به این موضوع هم اشاره می‌کند که فلسفه ادبیات پژوهشی است فلسفی و پژوهشی است بنیادین درباره مفاهیم بنیادی ادبی.

نجومیان: وظیفه‌ فلسفه ادبیات، تعریف  ادبیات نیست/محمدامینی: لامارک به ذات ادبیات می پردازد

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ نشست نقدوبررسی کتاب «فلسفه ادبیات» نوشته پیتر لامارک عصر روز گذشته (دوشنبه 20فروردین) در مرکز فرهنگی شهرکتاب برگزار شد. در این نشست علی اصغر محمدخانی، امیرعلی نجومیان، حسین شیخ‌رضایی و میثم محمدامینی حضور داشتند.

در ابتدای نشست،‌ علی اصغر محمدخانی، معاون فرهنگی شهرکتاب به ضایعه درگذشت داریوش شایگان اشاره و اظهار امیداواری کرد که سال جدید سال خوبی برای اهالی فرهنگ و هنر باشد.

وی درباره کتاب «فلسفه‌ی ادبیات» توضیح داد و گفت: توجه به فلسفه‌های مضاف امری قابل توجه است. کتاب‌های زیادی مانند فلسفه علم،‌ دین، ذهن و ... ترجمه شده اما به فلسفه ادبیات توجه کمتری شده است. این کتاب نگاهی آموزشی و تحلیلی دارد و پرسش از چیستی ادبیات است. پیتر لامارک در این کتاب بیشتر به نثر و داستان و نمایش‌نامه پرداخته و این کتاب مشتمل بر هفت فصل است. لامارک بر ویژگی‌هایی که یک اثر مکتوب را اثر ادبی تلقی می‌کند می‌پردازد و مرزها و تفاوت‌ها و اشتراکاتی را که فلسفه ادبیات با نقد ادبی دارد، بیان می‌کند و در نهایت کذب در ادبیات را بررسی می‌کند.


علی‌اصغر محمدخانی و امیرعلی نجومیان

سخنران بعدی این نشست میثم محمدامینی، مترجم کتاب بود. این مترجم درباره مباحث مطرح شده در کتاب عنوان کرد: این کتاب برای علاقه‌مندان به ادبیات کتابی جالب و خواندنی است و نیازی به دانستن مقدمات فلسفه برای خواندنش نیست و حتا به لحاظی می‌توان گفت که این کتاب یک کتاب مقدماتی است. سوال اصلی فیلسوف این است که شان آثار ادبی چیست و چه ویژگی مشترکی برخی متون را به متن ادبی تبدیل می‌کند؟ چه انتظاری از یک اثر ادبی است؟ یک اثر اصیل مانند آثار شکسپیر مفهومی است که با گذشت زمان عوض می‌شود یا اینکه در ملل مختلف معیارهای مختلفی برای تعیین آن وجود دارد؟

محمدامینی افزود: این کتاب به قراردادها و پیش فرض‌های این فعالیت‌ها می‌پردازد. منبع نهایی توجیه هم باید با انتخاب دوستداران ادبیات همخوانی داشته باشد. لامارک در این کتاب معتقد است که بوطیقای فن شعر ارسطو با ارزش‌ترین کاری است که در زمینه ادبیات انجام شده و متاسف است که این رویه ادامه پیدا نکرده است. لامارک در این کتاب درباره اینکه به چه چیزی فلسفه ادبیات نمی‌گویند هم بحث می‌کند. در این کتاب با نظریه ادبی به معنای مرسومش مواجه نیستیم و لامارک معتقد به مرگ نظریه است.


میثم محمدامینی

سپس محمدامینی قسمت‌هایی از کتاب را برای حضار خواند و صحبت‌هایش را اینگونه ادامه داد: لامارک ادبیات را پدیده‌ اجتماعی بسیار مقاوم‌تری نسبت به نظریه می‌داند. او ابتدا پرسش‌هایی را مطرح می‌کند و سپس مثال‌های نقضی می آورد. به عنوان مثال ابتدا ادبیات را به عنوان زیبانویسی مطرح می‌کند و سپس مثالی از خاطرات چرچیل می‌آورد که اثری ادبی است و در دسته متون زیبا قرار نمی‌گیرد. لامارک به ذات ادبیات می پردازد و چهار محور جهان، مولف، اثر و خواننده را مطرح می‌کند. سپس با نظریات معناشناختی گفته‌هایش را تکمیل می کند و وارد بحث نظریات ذات‌گرایانه می‌شود. وی همچنین از مفهومی به نام جهان هنر و نهاد ادبیات سخن به میان می‌آورد. فصل انتهایی کتاب درباره نقد اخلاقی است که به نقد محتوای اخلاقی آثار ادبی می‌پردازد.

امیرعلی نجومیان،  پژوهشگر و استاد دانشگاه سخنران بعدی این نشست بود. وی درباره ترجمه دقیق و کیفیت مناسب چاپ و ویراستاری کتاب صحبت و از این بابت اظهار خرسندی کرد. نجومیان این کتاب را جامع‌ترین کتاب ترجمه حال حاضر درباره فلسفه ادبیات دانست و گفت: لامارک هم ادبیات خوانده و هم فلسفه و در حال حاضر استاد دانشگاه یورک است. ارجاعاتی که لامارک در این کتاب به ادبیات می‌دهد گویای اشراف او بر این موضوع است. من قصد خلاصه کردن این کتاب 600 صفحه‌ای را ندارم و در واقع رویکرد لامارک را در حوزه ادبیات مورد بررسی قرار می‌دهم.
لامارک به خوبی فلسفه ادبیات را در این کتاب توضیح می‌دهد و می‌گوید:« فلسفه ادبیات وظیفه اش این نیست که ادبیات را تعریف کند. فلسفه ادبیات به نظر من و بر اساس آنچه خود در دانشگاه تدریس می‌کنم به این ده مورد می‌پردازد؛ تعریف ادبیات و کارکرد آن، تحلیل فرآیند خلق ادبیات، تحلیل فرآیند دریافت ادبیات و بررسی آن، تعریف دنیای داستانی و دنیای ادبی، تعریف ادبیات معیار، تحلیل فرآیند مضاف‌سازی در ادبیات، توصیف مفهوم زیبایی و ارتباط با ادبیات، تحلیل سرشت زبان ادبی، مطالعه اخلاق در فرآیند تولید و دریافت ادبی، و آزمون رابطه میان هنر و ادبیات. این ها ده هدفی است که از دید من فلسفه ادبیات را تعریف می‌کند و کتاب هم تا حد زیادی به این ده هدف می‌پردازد. لامارک به این موضوع هم اشاره می‌کند که فلسفه ادبیات پژوهشی است فلسفی و پژوهشی است بنیادین درباره مفاهیم بنیادی ادبی.


امیرعلی نجومیان

وی افزود: وقتی از فلسفه تحلیلی و فلسفه قاره‌ای صحبت می‌کنیم باید به این نکته توجه کنیم که اینها مفاهیمی یکدست و منسجم نیستند و در فلسفه قاره‌ای این تعارض‌ها بیشتر است و سردرگمی بیشتری برای خواننده ایجاد می‌کند. فلسفه تحلیلی برای اینکه روشن باشد باید از برخی حوزه‌ها فاصله بگیرد. برای لامارک 3 اصل شفافیت،‌دقت و استدلال در تحلیل بسیار مهم است. زبان  ما متاثر از زبان شعر است و فلسفه قاره‌ای جالب‌تر است چون اصولا بیان شاعرانه و مبهم و پر از تناقض را بیشتر  می‌پسندیم در حالی که برخی جاها باید شفاف و صریح بود.

نجومیان ادامه داد: این کتاب برای تدریس بسیار مناسب است و مقوله‌ها و نکاتی که فلسفه تحلیلی برایش مهم است در این کتاب وجود دارد. مباحثی مانند معناشناسی و رابطه بین صدق و کذب و پیش‌فرض‌های دیگر در این کتاب مطرح شده است. پیش فرض اصلی لامارک این است که ادبیات یک ابژه هنری است و همین‌جاست که گفتار لامارک دچار کمی تناقض می‌شود. لامارک از یکسو حرف از نهادی بودن آن می‌زند و از سویی دیگر آن را ابژه هنری می‌داند. اما اگر درگیر نهادی بودن ادبیات بشویم درگیر حوزه‌های دیگری می‌شویم و لامارک از این حوزه‌ها صحبتی به میان نمی‌آورد.

سپس نجومیان از کتاب‌های «رویداد ادبیات» نوشته تری ایگلتون و «یگانگی ادبیات» نوشته درک اتریچ سخن به میان آورد و اظهار امیدواری کرد که این کتاب‌ها هر چه زودتر به فارسی ترجمه شوند. سپس به کتاب «درباره ادبیات» نوشته میلر اشاره کرد و آن را با لامارک در کتاب «فلسفه ادبیات» مقایسه کرد.
وی درباره پارادوکسی که لامارک در این کتاب مطرح می‌کند گفت: بحثی که لامارک مطرح می‌کند این است که ما با اینکه می‌دانیم جهان داستانی واقعی نیست چرا با جهان داستان و قهرمان‌ها همدلی می‌کنیم و لذت می‌بریم و در مواردی متاثر می‌شویم. ما می‌دانیم که همه چیز تخیلی است و لامارک در این مورد نظریه اندیشه را مطرح می‌کند و می‌گوید که خیال روشن جایگزین مناسبی برای این باور است و خواننده با تجسم رویدادها در ذهنم خود ممکن است حس‌اش تحریک شود و این یک سازوکار علّی است. «یکی بود یکی نبود» جمله سحرانگیزی است که ما را وارد دنیای داستان می‌کند و این رویداد ادبی یک واقعیت یکه است که باید در این حوزه مطرح شود. فیلسوفان تحلیلی می‌توانند از فلسفه قاره‌ای استفاده کنند تا نقاط کور فلسفه تحلیلی را بپوشاند و برعکس فلسفه قاره‌ای هم باید از روشنی و شفافیت فلسفه تحلیلی بهره ببرند.

حسین شیخ‌رضایی، عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، آخرین سخنران نشست نقدوبررسی کتاب «فلسفه ادبیات» بود. وی به فصل ششم که درباره صدق و کذب ادبیات است،‌ پرداخت و توضیح داد: کار فیلسوف علمی مدل‌سازی است برای مفاهیم. لامارک اشاره می‌کند که نگاهی منفی به نظریه و نقد دارد و کار خودش را مدل‌سازی نمی‌داند. مثلا در فلسفه ورزش به این صورت نیست که عده‌ای ورزش می‌کنند و فیلسوف ورزش کار آن‌ها را تحلیل می‌کند. فلسفه ورزش و فلسفه چیزهای دیگر مستقیما به خود آن چیز می‌پردازد. اما فلسفه ادبیات گره و پیچیدگی دیگری هم دارد که در کتاب هم تا حدی به آن اشاره می‌شود. ادبیات بدون حضور گروهی که اسم آن‌ها منتقد است،‌ وجود ندارد. سوال اصلی که در فصل شش مطرح می‌شود این است که ارزش ادبی یک اثر ربطی به صدق آن نسبت به جهان دارد و اینکه نازیبایی یک اثر ربطی به کذبی که مطرح می‌کند دارد یا نه؟ لامارک در این کتاب وقتی از صدق صحبت می‌کند به معنای بازتری از معنای فلسفی آن را به کار می‌برد یعنی به معنای استعاری و نه صرفا تحت‌اللفظی.


حسین شیخ‌رضایی

وی افزود: هر اثر ادبی خواه یا ناخواه چیزهایی درباره جهان می‌گوید،‌ مثلا واقعیاتی که به آن صدق می‌گوییم اما آیا صدق به این معنا یعنی گفتن گزاره‌های واقعی درباره جهان شاخص ارزش ادبی اثر است؟ در این صورت دفترچه تلفن و امثال آن باید ارزشمندترین اثر ادبی باشند. آن صدق‌هایی مهم است که به ژانر اثر مربوط است. در یک رمان تاریخی صدق‌های تاریخی آن مهم است. سپس لامارک به دنبال رویه معمول خود در این کتاب،‌ مثال‌هایی نقض می‌آورد و صدق را استخراج می‌کند. مثلا صدق های تلویحی و در نهایت می‌گوید: «صدق هر چیزی که بشود آموخت، است که شامل مهارت هم می‌شود» و صدق ادبیات از نوع مهارت است و نه صرفا گزاره. به نظرم نکته مهمی در فصل ششم از دید لامارک مغفول مانده است این است که داستان و روایت بیش از یاددادن چیزهای درست در جهان برای فلان چیز و فلان کس است. ادبیات صدق می‌سازد و ما را قانع می‌کند که قبول کنیم فلان چیز درست است و هنر ادبیات ما را به این سمت می‌برد که بپذیریم فلان چیز درست است. چیزی که اصیل است و صدق ادبی به معنای خاص آن است.
 
 
 

نظر شما